راز زدايي از پيام متن (هرمنوتيك بولتمان و گستره راز زدايي در تفسير متون ديني)

پدیدآورعلیرضا قائمی‌‎نیا

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 375 بازدید
راز زدايي از پيام متن (هرمنوتيك بولتمان و گستره راز زدايي در تفسير متون ديني)

عليرضا قائمي‏نيا

اشاره :

مسأله اصلي كه هرمنوتيك متون با آن سروكار دارد فهم وتفسير متون است. گرچه هرمنوتيك گام به گام و تدريجا كار خود را به همه علوم انساني گسترش داده است و حتي امروزه مباحثي از آن در بيرون از قلمرو تفسير متون، از قبيل جامعه شناسي، روانشناسي، معرفت شناسي، فلسفه، سياست و غيره نيز مطرح مي‏شود، ولي اكثر مباحث آن با فهم و تفسير متون ارتباط دارند.
از اين رو، هرمنوتيك براي رشته‏هايي كه با متون ديني سروكار دارند، اهميت بسزايي دارد.
متون ديني در اديان مختلف پيام و يا پيام‏هايي براي مخاطبان خود دارند و وظيفه مفسران راز زدايي از اين پيام‏ها و گشودن راز آنها است. هرمنوتيك نيز در اين ميان تلاش مي‏كند تا راهي براي حل اين مسأله بيابد.
تعبير «راز متن» نكته جديدي نيست كه تنها هرمنوتيك بدان اشاره كرده باشد، بلكه مفسران رسمي متون ديني از سنت‏ها و اديان مختلف از قديم به اين نكته اشاره كرده‏اند و متون ديني خود را اسرارآميز دانسته‏اند. اين نكته حتي در لابه‏لاي سخنان مفسران قرآن كريم نيز به چشم مي‏خورد.1
وقتي از «راز متن» سخن مي‏گوييم به سطح و مقياس خاصي از زبان نظر داريم. هر متني از علايم و نمادهاي زباني فراهم آمده است. نظريه‏پرداز معاصر «پل ريكور»2 تحليل‏هاي جذابي در اين زمينه دارد. او معتقد است كه متون تنها مقياس و سطح زبان نيستند و زبان‏شناسان از سطوح و مقياس‏هاي ديگري نيز سخن مي‏گويند. آنها از واژه‏هاو جملات بحث مي‏كنند. معناشناسي لُغتي3 به سطح و مقياس واژه‏ها مربوط مي‏شود. همچنين، زبان‏شناسان از جملات و بافت‏هاي گوناگوني كه واژه‏ها در آنها قرار مي‏گيرند و اختلاف اين بافت‏ها بحث مي‏كنند. اين مقياس و سطح غير از سطح معناشناسي لغتي است و معناشناسي ساختاري4 نام دارد5، متون به سطح و مقياس سومي از زبان تعلق دارند كه سطح هرمنوتيكي است. مسأله راز متن از اين جهت مسأله‏اي هرمنوتيكي است و به تبييني هرمنوتيكي نياز دارد.
متون ديني مي‏خواهند پيامي را به مخاطبان خود انتقال دهند. مفسر نيز مي‏خواهد از اين پيام پرده بردارد و آن را بر مخاطبان مفهوم سازد. امّا چرا اين پيام به صورت راز در مي‏آيد و به تفسير نياز پيدا مي‏كند؟ و هرمنوتيك معاصر چه پاسخي به اين پرسش مي‏دهد؟
هرمنوتيك كلامي6 بولتمان، پاسخ خاصي براي اين مسأله پيش كشيده است كه قصد دارم در اين مقاله به شرح و بررسي آن بپردازم. پيش از بيان نظر بولتمان مقدمه‏اي را كه ريكور براي ورود به نظر او بيان كرده به اختصار مي‏آورم. اين مقدمه اشاره به خاستگاه‏هاي مسأله هرمنوتيك در مسيحيت است.

مسأله هرمنوتيك در مسيحيت

چرا در مسيحيت مسأله هرمنوتيك مطرح شد؟ در مسيحيت همواره مسأله هرمنوتيك مطرح بوده است، زيرا مسيحيت گونه‏اي پيام و اعلان (Proclamation)براي يهوديان داشت. اين پيام از طريق مكتوباتي، يعني از طريق متون مقدس دست به دست به مسيحيان امروزي رسيده است. آنگونه كه از متون مقدس مسيحيان استفاده مي‏شود، پيام اصلي مسيحيت در اين باره آن است كه خدا در حضرت مسيح به صورت خاصي براي بشر تجلي كرده است. اين پيام اصلي مسيحيت كه از طريق متون به ديگران رسيده، بايد با همان قوت اصلي كه براي مسيحيان اوليه وجود داشته،زنده نگه داشته شود. از اين نظر، هرمنوتيك مسيحي رابطه يگانه ميان متون مقدس و پيامي كه مدلول آنها است را مورد بحث و بررسي قرار داده است.
رابطه مكتوبات با اين پيام و رابطه اين پيام با واقعه مسيحيت و معناي آن پيام، موضوع اصلي هرمنوتيك مسيحي بوده است.7 ولي اين نكته در خور توجه است كه اين روابط، يعني رابطه متون با پيام و نيز رابطه پيام با واقعه مسيحيت، كه معناي آن پيام است، همواره از طريق مجموعه‏اي از تفاسير ظاهر شده‏اند. ظهور و بروز اين تفاسير در حقيقت سرگذشت هرمنوتيك در مسيحيت را نشان مي‏دهد. ويژگي‏هاي موقعيت هرمنوتيكي مسيحيت تا عصر ما در پرده‏اي از ابهام فرو رفته بود و تنها انديشمندان دوره مدرن از اين ويژگي‏ها پرده برداشتند، لذا مسأله هرمنوتيك در مسيحيت را بايد مسأله‏اي نوين به شمار آورد، چرا كه نقشه موقعيت آن تنها در دوره مدرن بطور كامل ترسيم شد.8
«پل ريكور» نقشه موقعيت هرمنوتيكي مسيحيت را به شيوه‏اي نظامند و تاريخي در سه مرحله، ترسيم مي‏كند. اين سه مرحله به طور متوالي و پي در پي مطرح شده‏اند. هر چند به طور ضمني و هم زمان مطرح بوده‏اند. مسأله هرمنوتيك در مرحله اوّل از پرسشي برخاسته است كه اذهان مسيحيان اوليه را به خود مشغول داشته بود و حتي در عصر جنبش اصلاحات در صدر مباحث قرار داشت. پرسش مذكور اين بود كه چه رابطه‏اي ميان دو عهد، يعني عهد عتيق و عهد جديد وجود دارد؟ كتاب مقدس از دو عهد عتيق و جديد تشكيل يافته است و ارتباط اين دو، بحثي هرمنوتيكي را مي‏طلبيده است. اگر از منظر تاريخي به اين مسأله بنگريم؛ در حقيقت دو متن مقدس در كار نبوده، بلكه يك متن مقدس و يك واقعه در كار بوده است. عهد عتيق متني بود كه در تاريخ حيات آن، واقعه مسيحيت رخ داده است و وقوع همين واقعه متن مقدس يهوديان را عتيق و باستاني كرده است. عهد جديد جايگزين عهد عتيق نمي‏شود، بلكه رابطه مبهمي با آن دارد كه به تفسير نيازمند است.9
در مرحله دوم، خاستگاه مسأله هرمنوتيك در مسيحيت را بايد در سخنان «پولس» جستجو كرد، گرچه نظر او با نظر بولتمان به شكوفايي كامل رسيده است. بولتمان مي‏گويد كه تفسير كتاب مقدس و تفسير زندگي به طور متقابل جرح و تعديل مي‏يابند و با يكديگر وفق داده مي‏شوند. پولس زماني كه مي‏گفت مخاطب پيام مسيحيت بايد در پرتو مصائب و رستاخيز مسيح، فراز و نشيب‏هاي زندگي خود را تفسير و رمزگشايي كند، همين نكته را در نظر داشت. مرگ و رستاخيز مسيح از طريق انعطاف‏پذيري تفسير وجود بشري، تفاسير جديدي مي‏يابند.
در اينجا «دور هرمنوتيكي» ميان معناي مصائب، مرگ و رستاخيز حضرت مسيح، و معناي وجود در كار است كه به طور متقابل از يكديگر رمزگشايي مي‏كنند. ما براساس فهمي كه از مصائب حضرت مسيح داريم به سراغ زندگي و وجود خود مي‏رويم و آن را تفسير مي‏كنيم و سپس براساس تفسير خود از زندگي و وجود باز مي‏گرديم و در تفسير مصائب حضرت مسيح تجديد نظر مي‏كنيم.10
متون ديني از اين نظر گنج بي‏پاياني هستند كه انديشه آدمي را درباره هر چيزي بر مي‏انگيزند. وظيفه هرمنوتيك در اين مرحله، گسترش دادن فهم متن تا آنجا است كه اين فهم با تفسيري جامع از وجود و واقعيت در قالب دستگاه مسيحيت، يكسان و برابر شود. در نتيجه، فهم و تفسير متن ديني ابزاري براي درك هستي و واقعيت مي‏شود.
در مرحله سوم، خاستگاه مسأله هرمنوتيك كاملاً نوين مي‏نمايد و تا زماني كه روش‏هاي انتقادي علوم دنيوي در تفسير كتاب مقدس به كار گرفته نشده بودند از آن خبري نبود. پيام مسيحيت در قالب داستان‏ها و متوني مطرح شده است و ما اين پيام را تنها از راه تفسير به مَدَد علوم و روش‏هاي انتقادي مي‏توانيم به دست بياوريم. از اين نظر، عهد جديد نيز متعلق تفسير قرار مي‏گيرد و وظيفه هرمنوتيك پرده برداشتن از پيام آن است. هرمنوتيك نه تنها بايد از ارتباط عهد جديد با عهد قديم بحث كند، بلكه در فهم عهد جديد نيز نقش دارد. مسأله هرمنوتيك به اين معنا محصول مدرنيته است، چرا كه از واكنش علوم انتقادي از قبيل لغت وتاريخ و غيره نسبت به متون مقدس پديد آمده است.11
هرمنوتيك به اين صورت سوم كه در مدرنيته مطرح شده اصلي را در بر دارد كه بولتمان آن را «اسطوره زدايي» demythologization مي‏نامد. به نظر بولتمان كتاب مقدس پيامي دارد كه مفسر بايد آن را به دست آورد. اين پيام در قالب زبان اسطوره‏اي بيان شده و حجاب اسطوره، بر تن دارد و اين حجاب پيام را در هاله‏اي از ابهام قرار داده و آن را رازآلود ساخته است. از اين رو، مفسر بايد حجاب از آن برگيرد و راز زدايي كند.12 اشاره‏اي به نظر ريكور درباره متن و مقايسه نظر بولتمان با آن مي‏تواند در ايضاح نظر او مفيد باشد.
ريكور متن را اثري از گفتار مي‏داند. هر متني پيامي دارد كه در شرايط و ظروف خاص زماني و مكاني به مخاطبان خاصي القا شده است. متن اثري كتبي است و صرفا تثبيت گفتار نيست، بلكه همراه با عمل تثبيت ويژگي‏هايي را نيز مي‏يابد. فرض كنيد شما به سخناني گوش مي‏دهيد و سپس آن را يادداشت مي‏كنيد. با اين عمل، شما گفتار را تثبيت مي‏كنيد، ولي متني كه نگاشته‏ايد، از ظروف و شرايط شكل گفتاري‏اش فاصله گفته و با آن تفاوت‏هايي پيدا كرده است. متن از سه جهت با شكل گفتاري‏اش تفاوت پيدا كرده است: اولاً، در گفتار، گوينده‏اي در كار است كه خود، سخن مي‏گويد اما بعد از عمل نگارش متن و تثبيت آن، ديگر گوينده‏اي در ميان نيست. بنابراين متن از گوينده، فاصله زماني گرفته است. ثانيا، در گفتار، مخاطبان شفاهي طرف گفتگو بوده‏اند و گوينده مستقيما با آنها ارتباط برقرار مي‏كرده است. اما با عمل تثبيت، اين مخاطبان غايب شده‏اند. لذا متن از مخاطبان شفاهي نيز فاصله زماني گرفته است. ثالثا، گفتار در شرايط و موقعيتي خاص رخ داده است. با عمل تثبيت، متن از شرايط و موقعيت اصلي گفتار فاصله گرفته است. خلاصه آنكه، در متن نسبت به گفتار سه نوع فاصله‏گيري زماني؛ يعني فاصله‏گيري از مؤلف، فاصله‏گيري از مخاطبان شفاهي و فاصله‏گيري از شرايط و موقعيت اصلي وجود دارد.13
به نظر بولتمان فاصله‏گيري متون ديني از گفتار مشكلي را براي بشر نوين به بار آورده است. عهد جديد براي مخاطبان شفاهي خاصي بوده و آن مخاطبان جهان‏بيني خاصي داشته‏اند. مخاطب امروزي عهد جديد، يعني بشر نوين جهان‏بيني ديگري دارد و به كلي از جهان‏بيني مخاطبان شفاهي عهد جديد دست شسته است. جهان‏بيني خاص مخاطبان شفاهي جزو مختصات فكري آنان بوده است و بشر نوين مختصات فكري جديدي دارد. بنابراين، تفسير عهد جديد بايد به گونه‏اي باشد كه آن را از مختصات فكري قديمي به مختصات فكري بشر نوين انتقال دهد، چرا كه اين دو نوع مختصات با يكديگر همخواني ندارند.
ناهمخواني جهان‏بيني اسطوره‏اي با جهان‏بيني علمي نوين: بولتمان در ابتداي مقاله مشهورش، «عهد جديد و اسطوره‏شناسي»، به طرز بديعي به شرح اين ناهمخواني همت گمارده است. به نظر او، در عهد جديد باورهايي به چشم مي‏خورند كه امروزه نه تنها علما و دانشمندان آنها را نمي‏پذيرند، بلكه باور به آنها را غير معقول مي‏دانند. پيام مسيحيت در عهد جديد در قالب «دستگاه جهانشناختي»14 آمده است، كه انسان جديد ديگر آن را نمي‏پذيرد و به جاي آن دستگاه ديگري را پيش كشيده است. او جهان‏شناسي عهد جديد را «جهان‏بيني اسطوره‏اي»15 و جهان شناسي انسان جديد را «جهان‏بيني نوين علمي»16 مي نامد.17 جهان‏شناسي عهد جديد اسطوره‏اي است و بر طبق آن جهان ساختاري سه طبقه دارد كه زمين در مركز آن، بهشت در بالا و دوزخ در پايين است. بهشت منزلگاه خدا و موجودات ملكوتي و دوزخ محل درد و عذاب است. در اين جهان‏شناسي زمين صرفا صحنه حوادث طبيعي و روزمره نيست، بلكه از يك سو، صحنه فعاليت خدا و ملائكه، و از سوي ديگر، صحنه فعاليت ابليس و شياطين است. نيروهاي فوق طبيعي در امور طبيعي و در تفكر انسان و اراده و افعالش دخالت مي‏كنند. زندگي اين مخلوق الهي معركه نزاع خدا و شيطان است. گاهي ارواح خبيثه و شياطين، و گاهي نيز خدا ، او را به تصرف خود در مي‏آورد.18
بولتمان در مقاله «درباره مسأله اسطوره زدايي» درباره اسطوره توضيحاتي داده است. او اسطوره را به معنايي به كار مي‏برد كه معمولاً در علوم ديني و تاريخ به كار مي‏رود. اسطوره حادثه‏اي است كه در آن نيروهاي فراطبيعي و فراانساني فعاليت دارند، تفكر اسطوره‏اي در مقابل تفكر علمي قرار دارد و بر طبق آن، جهان و حوادث آن نسبت به دخالت نيروهاي فراطبيعي گشوده و باز19 هستند. به همين دليل تفكر اسطوره‏اي از ديدگاه تفكر علمي مملو از خلأها و شكاف‏هاي پرنشدني است، چرا كه در تفكر علمي، بر خلاف تفكر اسطوره‏اي، جهان نسبت به دخالت نيروهاي فراطبيعي، بسته20 است. در تفكر اسطوره‏اي نه تنها جهان، بلكه حيات شخصي انسان‏ها نيز صحنه فعاليت نيروهاي فراطبيعي است.21
تفكر اسطوره‏اي همانند تفكر علمي عينيت بخش22 است و همين امر موجب مي‏شود كه مراد واقعي از اسطوره، مستور و پنهان بماند. اسطوره به گونه‏اي سخن مي‏گويد كه جهان و حيات بشر را پر از معماها و رازها نشان مي‏دهد، درباره دخالت خدا و نيروهاي فراطبيعي كه وابسته به آنها هستيم، در طبيعت تصاويري جامع به دست مي‏دهد. به گونه‏اي سخن مي‏گويد كه واقعا مكاني بالاتر از زمين از لحاظ مكاني وجود دارد كه نيروهاي فراطبيعي در آنجا اقامت دارند و پايين‏تر از آن مكاني هست كه دوزخ در آن قرار دارد. همچنين، اسطوره به شيوه‏اي نارسا و ناقص درباره نيروهاي فوق طبيعي سخن مي‏گويد كه آنها را مانند نيروهاي طبيعي و در رديف آنها قرار مي‏دهد. به عنوان نمونه، وقتي معجزه‏اي را بيان مي‏كند، به اين شيوه سخن مي‏گويد كه موجود فراطبيعي ناگهان در زنجيره علت‏هاي طبيعي در مي‏آيد و موجب وقوع حادثه‏اي مي‏شود. و يا درباره خدا به شيوه‏اي بحث مي‏كند كه گويي از يك انسان سخن مي‏گويد.23 اين گونه امور را نمي‏توان مقصود و مراد اصلي اسطوره دانست، و چنانكه گفتيم جهان‏بيني علمي نوين آنها را نمي‏پذيرد. اسطوره زدايي نيز روشي براي رسيدن به مراد اصلي اسطوره است.
اسطوره‏زدايي و راز زدايي: در اسطوره ميان حجاب‏ها و گوهر بايد فرق گذاشت. گوهر همان مراد اصلي است كه حجاب‏هايي مانند عينيت بخشي و سخن گفتن به شيوه‏اي نارسا، آن را در بر گرفته است. اسطوره‏زدايي برگرفتن و كنار زدن اين حجاب‏ها براي رسيدن به آن گوهر است؛ يعني رسيدن به پيام متن است. مراد اصلي اسطوره، سخن گفتن از وجود انسان است به نحوي كه بر پايه امور فراطبيعي استوار گشته و به آنها مقيد شده است. در حقيقت، اسطوره‏زدايي اقدامي سلبي ايجابي را در بر دارد. در نگاه نخست، اسطوره‏زدايي اقدامي كاملاً سلبي است كه مي‏خواهد لباس اسطوره‏اي را از تن پيام مسيحيت كنار نهد. اين روش ما را از جهان‏بيني اسطوره‏اي، كه پيام در قالب آن بيان شده، آگاه مي‏سازد و مانع منحرف شدن توجه ما از پيام و مقصود اصلي اسطوره به اين جهان‏بيني و لباس اسطوره‏اي مي‏شود. اما در نگاهي ديگر، اسطوره‏زدايي اقدامي ايجابي نيز هست. اين روش با كنار نهادن حجاب اسطوره به پايان نمي‏رسد، بلكه با كنار نهادن اين حجاب، پيام اسطوره و مقصود اصلي آن نيز برملا مي‏شود و اين جنبه ايجابي اسطوره‏زدايي است. از اين لحاظ، اسطوره‏زدايي تفسير وجودي است؛ به اين معنا كه از مقصود و مراد اصلي اسطوره كه سخني درباره وجود انسان است، پرده بر مي‏دارد.24
پوسته و حجاب‏هاي اسطوره‏اي در حقيقت موجب شده كه پيام و مراد اصلي رازآلود شود و از اين رو، اسطوره زدايي با راز زدايي همراه است، ولي تفاوت اندكي نيز با آن دارد. راز تفاوت را بايد در تفكيك جنبه سلبي اسطوره‏زدايي از جنبه ايجابي آن جست. با كنار نهادن پوسته و حجاب‏هاي اسطوره‏اي كه در كاركرد سلبي، اسطوره‏زدايي صورت مي‏گيرد و راز آلود بودن پيام نيز زدوده مي‏شود، و در واقع جنبه سلبي با راز زدايي همراه است. ليكن اسطوره‏زدايي گامي فراتر از راز زدايي مي‏رود و به تفسير وجودي نيز مي‏پردازد. به عبارت ديگر، اسطوره‏زدايي هم پرده كاذب را از پيام اصلي بر مي‏دارد و هم به تفسير وجودي آن مي‏پردازد و براي فهم عميق آن تلاش مي‏كند. اما راز زدايي تنها در كاركرد سلبي صورت مي‏گيرد.
دور فهم و ايمان در اسطوره‏زدايي: هنگاميكه مفسر با زبان اسطوره‏اي مواجه مي‏شود، مي‏داند كه حجاب اسطوره‏اي كاذب و ناخوشايند است، و بايد به دنبال مراد اصلي آن بگردد. جستجوي مفسر براي فهم، به خاطر ايمان او به متن صورت مي‏گيرد. در اين مورد دور هرمنوتيكي ظاهر مي‏شود؛ مفسر براي اينكه بفهمد، بايد ايمان بياورد، در صورتي كه فهم پيام براي ايمان آوردن ضروري است. بيان دور اين است كه مفسر مي‏خواهد آنچه را كه متن مي‏گويد، بفهمد و براي اينكه بفهمد، بايد به آنچه كه متن مي‏گويد ايمان داشته باشد، اما آنچه كه متن مي‏گويد در جايي غير از متن نيامده است. بنابراين، براي اينكه به سخن متن ايمان بياورد آن را نخست بايد بفهمد.25
بولتمان در اين سخن تا حدي با «كارل بارت karl Barth» وفاق دارد. به قول بارت: «فهم در سيطره متعلق ايمان است». بولتمان نيز به تقدم متعلق ايمان بر فهم اذعان دارد، ولي تفاوت او با بارت در اين است كه مي‏گويد اين تقدم در مرحله تفسير و فهم متن، تنها به اين صورت تحقق مي‏يابد كه براي فهم بايد ايمان بياوريم و متعلق ايمان نيز از طريق فهم متن به دست مي‏آيد و دور هرمنوتيكي در واقع ميان فهم و ايمان در كار است.26
عناصر جهان‏شناسي اسطوره‏اي: بر طبق توصيفي كه بولتمان از جهان‏شناسي اسطوره‏اي ارائه مي‏دهد اين جهان‏شناسي مجموعه‏اي از باورها است كه يا بايد همه را پذيرفت و يا همه را كنار نهاد. ليكن علوم نوين بر شق اخير مهر تأييد مي‏نهند. ما در جهان‏بيني عهد جديد چهار عنصر متمايز را تشخيص مي‏دهيم، كه چنين جهان‏شناسي را پديد آورده‏اند، و در جهان‏شناسي نوين مقبول نيستند. اين عناصر عبارتند از: جهان سه طبقه، مفهوم خاصي از عليت كه در معجزات عهد جديد به چشم مي‏خورد، دخالت رواني و آخرت شناسي.27
پيش از آن كه به توضيح اين عناصر بپردازم بايد به نقشي كه مفهوم جهان‏شناسي اسطوره‏اي در انديشه بولتمان دارد، اشاره كنم. كاركرد اين مفهوم در هرمنوتيك بولتمان اين است كه او را در اين نكته ياري مي‏رساند كه باورهاي عهد جديد را به صورت يك دو شقي «اين ... يا آن...» مطرح كند. بسياري از مسيحيان امروزه بر اين باورند كه برخي از باورهاي پولس مثلاً قابل قبول نيست، اما امروزه برخي از آنها را بدون هيچ تجديد نظري بايد پذيرفت.
آنها برخي از باورهاي عهد جديد راطرد مي‏كنند و برخي ديگر را مي‏پذيرند. مثلاً مي‏گويند اين باور را كه حضرت عيسي پسر خداست و به خاطر گناهان ما به صليب كشيده شد و بعد از مرگ زنده شد و غيره را بايد بي‏هيچ چون و چرايي پذيرفت. بولتمان در مقابل مي‏گويد كه ما نمي‏توانيم در مورد باورهاي عهد جديد گزينشي عمل كنيم، يعني برخي را انتخاب كنيم و آنها را با تبصره و بر حسب مورد صحيح بدانيم.
رويكرد گزينشي و تبصره‏اي (موردي) ad hocنسبت به عهد جديد امكان‏پذير نيست. زيرا بر طبق جهان‏بيني عهد جديد اين باورها از يكديگر مستقل نيستند، بلكه در بُن و اساس آنها دستگاهي عام از باورها، راجع به جهان قرار دارد. هر يك از باورهاي خاص در عهد جديد به گونه‏اي ضرورت منطقي، مستلزم اين دستگاه هستند. اگر از اين دستگاه چشم بپوشيم بايد آن باورها را نيز كنار بگذاريم. بنابراين، با يك دو شقي مواجه هستيم، يا بايد همه اين باورها را با دستگاهي كه در بُن آنها قرار دارد يك جا بپذيريم و يا همه را كنار بگذاريم.28 لذا او مي‏گويد:
«ما نمي‏توانيم پيام بشارت را با انتخاب برخي از بخش‏هاي آن و كنار نهادن ديگر بخش‏ها نجات دهيم... نگرش اسطوره‏اي را به صورت كامل يا بايد بپذيريم و يا رد كنيم.»29
با كنار نهادن اين جهان‏شناسي با باورهاي خاص، تفسير وجودي ضروري مي‏نمايد، جهان شناسي اسطوره‏اي امر عرضي است. مخاطبان تاريخي عهد جديد به اين جهان‏شناسي باور داشتند. از اين رو، پيام در قالب اين جهان‏شناسي براي آنها بيان شده است. ولي انسان جديد اين جهان‏شناسي را نمي‏تواند بپذيرد. بنابراين، تنها راهي كه براي رسيدن به پيام متن وجود دارد، تفسير وجودي است. بولتمان در اين نكته تحت تاثير اگزيستانسياليسم هايدگر است و ميان اگزيستانسياليسم و جهان‏بيني اسطوره‏اي تعارضي مي‏يابد. رفع تعارض بدين‏گونه امكان‏پذير است كه صورت اسطوره‏اي؛ يعني جهان‏شناسي اسطوره‏اي را طرد كنيم و معناي اصلي عهد جديد را به دست بياوريم، معنايي كه پس از طرد جهان‏شناسي اسطوره‏اي بر جاي مي‏ماند، معناي باقيمانده فهمي از خويشتن است كه در پيام آمده است و هدف از تفسير وجودي رسيدن به چنين فهمي است. ايمان بايد از چنگال هر نوع جهان‏بيني كه به زبان عيني بيان شده، رها شود، خواه اين جهان‏بيني اسطوره‏اي باشد و خواه علمي. تعارض ميان جهان‏بيني اسطوره‏اي و تفسير وجودي، دليل بر اين است كه ايمان هنوز بر حسب واژگان در خور، بيان نشده است.30
اينك به بحث در مورد هر يك از عناصر جهان‏شناسي اسطوره‏اي مي‏پردازيم:
1 ـ جهان سه طبقه: يكي از عناصر جهان‏شناسي اسطوره‏اي كه در بُن باورهاي خاص عهد جديد قرار دارد؛ جهان سه طبقه است. به نظر بولتمان پشتوانه هر باور سنتي به بهشت و دوباره زنده شدن مردگان، اين فرض است كه جهان ساختاري سه طبقه دارد. اعتقاد به صعود ارواح به بهشت و يا سقوط آنها به جهنم و نيز باور به اينكه پسر انسان Son of Man سوار بر ابرها از ملكوت مي‏آيد و مردگان برمي‏خيزند. بر پايه چنين فرضي استوار شده‏اند.31
در مورد اينكه آيا واقعا نويسندگان عهد جديد به چنين جهاني اعتقاد داشتند يا خير، وفاق وجود ندارد. ولي اين پرسش مطرح مي‏شود كه آيا سخن بولتمان صحيح است كه اگر به جهان سه طبقه باور نداشته باشيم، باور به بهشت و زنده شدن مردگان امكانپذير نخواهد بود؟
در نظر او اين جهان‏بيني اسطوره‏اي ما را ملزم مي‏كند كه يكي از دو شق را بپذيريم؛ يا به جهان سه طبقه باور داشته باشيم و يا به تفسير وجودي كه عيني بودن زبان اسطوره و در نتيجه، باور به بهشت و زنده شدن مردگان را كنار مي‏گذارد، روي بياوريم. بولتمان به وضوح باور به زنده شدن مردگان را با چگونگي وقوع آن يكي مي‏گيرد.(چگونگي وقوع ظاهرا در رساله اول پولس به تسالونيكيان آمده است).
ولي مي‏توان باور به زنده شدن مردگان را بدون التزام به چگونگي وقوع آن پذيرفت و در خود عهد جديد، چندان التزامي به اين چگونگي وجود ندارد.
باور به زنده شدن آن قدر انعطاف‏پذير است كه با باور به وجود جهاني بدون سه طبقه همخوان باشد و با باور نوين درباره جهان؛ يعني جهاني در حال گسترش از هر جهت سازگار است.32
2 ـ معجزات: در عهد جديد از معجزات بيشماري سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال، حضرت عيسي مريضان را شفا مي‏دهد، افراد نابينا را بينا و مردگان را زنده مي‏سازد. در تمام اين معجزات دو نكته مشهود است: اولاً، اين حوادث غير عادي هستند، به اين معنا كه با اشاره به علل طبيعي نمي‏توان آنها را تبيين كرد و ثانيا، اين حوادث از اين جهت كه غير عادي و شگفت‏انگيز هستند به عنوان شواهدي بر قدرت حضرت مسيح به شمار آمده‏اند.
به نظر بولتمان جهان‏بيني علمي نوين به گونه‏اي است كه جايي براي باور به چنين حوادثي باقي نمي‏گذارد. در اين جهان‏بيني هر حادثه‏اي كه بر حسب قوانين طبيعت قابل تبيين نباشد، قابل فهم نيست. ويژگي بنيادي انديشه بشر درباره جهان اين است كه آن را به صورت دستگاه بسته‏اي از علل و معاليل تصور مي‏كند و هر حادثه‏اي را كه در جهان رخ مي‏دهد، بايد بر حسب اطلاعات قبلي‏مان درباره جهان تبيين كنيم.33 اين نكته شايان توجه است كه عدم امكان معجزات كه بولتمان سخت بدان معتقد است از علوم نوين بر نمي‏آيد و صرفا بر فلسفه‏اي خاص راجع به جهان و بر مفهوم خاصي از عليت استوار شده است. بولتمان منكر وجود علل فوق طبيعي است، ولي اگر او حتي تمام موارد عليت را بررسي كرده باشد و به موردي بر نخورده باشد كه علتي فوق طبيعي مانند خدا براي تبيين پديده مورد نظر لازم باشد، باز نمي‏تواند وجود علل فوق طبيعي مانند خدا را انكار كند، زيرا اولاً، علت بودن خدا و ديگر علل فوق طبيعي به اين معنا نيست كه علل طبيعي از كار افتاده‏اند و هيچ تبيين طبيعي در كار نيست. به بيان دقيق، علل فوق طبيعي در عرض علل طبيعي نيستند، بلكه در طول آنها هستند. علل فوق طبيعي نيز از طريق علل طبيعي در جهان مادي دخل و تصرف مي‏كنند. ثانيا استقراي بولتمان نشان مي‏دهد كه در گذشته‏اي دور و يا در آينده دخالت معجزه آساي علل فوق طبيعي صورت نگرفته و نخواهد گرفت. استقراء تنها نشان نمي‏دهد كه در زمان استقراء چنين امري به وقوع نپيوسته است. بنابراين، عدم امكان معجزات، پيامد علم نوين نيست، بلكه از فلسفه‏اي خاص برآمده است كه بولتمان دل در گرو آن دارد. در مقابل، تبيين‏هاي فلسفي ديگري در كارند كه با وقوع معجزات سازگارند و با علوم نوين درتعارض نيستند.34
3 - دخالت رواني: به نظر بولتمان انديشه مدرن، انسان را يك كل در نظر مي‏گيرد كه به تنهايي بار مسؤوليت احساسات، انديشه‏ها و خواسته‏هايش را به دوش مي‏كشد. اين تصوير نوين از انسان با تصوير عهد جديد از او در تعارض است. بر طبق عهد جديد، سرشت آدمي به گونه‏اي است كه او را در معرض نيروهاي بيروني قرار مي‏دهد. به عنوان مثال، روح القدس نيرويي است كه افعال و انديشه‏هاي بشر را در كنترل خود دارد. همچنين باور به عشاء رباني و تأثير آن، باور به تأثير نيرويي روحاني از طريق وسايط مادي مانند آب و شراب را در بر دارد. بنابراين، عهد جديد به گونه‏اي در مورد روح‏القدس و عشاء رباني سخن مي‏گويد كه براي انسان مدرن كاملاً نامعقول مي‏نمايد.35
در نقد اين فقره از سخن بولتمان بايد به اين نكته توجه كرد كه او اين نظريه را مستقيما از عهد جديد به دست نياورده، بلكه آن را از سخنان پولس درباره روح‏القدس استنباط كرده است. همچنين، او از سخنان پولس در اين باره كه علت بيماري و مرگ قُرنيتان عدم پذيرش عشاء رباني از سوي آنها بوده، اين نتيجه را به دست مي‏آورد كه به نظر پولس تأثير آيين عشاء رباني بر وجود رابطه‏ي علّي ميان غذاي مادي (آب و نان و شيريني) و وضعيت روحاني و جسماني فرد مؤمن به مسيحيت متكي است. برداشتي كه بولتمان از سخنان پولس دارد تنها برداشت ممكن نيست، و برخي اين سخنان را چنين تفسير كرده‏اند كه خدا قرنيتان را به خاطر سوء استفاده از آيين عشاء رباني با مبتلا كردن آنها به بيماري، مجازات كرد. بنابراين، بولتمان گمان مي‏كرد كه تنها يك برداشت و تفسير از سخنان پولس امكان‏پذير است كه با انديشه نوين در تعارض است.36
4 - آخرت‏شناسي: بولتمان در «عيسي مسيح و اسطوره‏شناسي» به تفصيل در اين باره سخن گفته است كه عهد جديد اساسا آخرت شناختي است. مراد او اين است كه هر برداشتي از عهد جديد كه اعتقاد به آخرت، يعني اعتقاد به پايان جهان و آغاز جهان ديگر را طرد كند، در حقيقت پيام آن را كنار گذاشته است.37 وجهه آخرت شناختي عهد جديد به اين معنا حمل شده است كه «جهان همگاني»38، يعني جهاني كه همه نوع بشر در آن زندگي مي‏كنند و همچنين «تاريخ همگاني»39 به زودي، به طرز مصيبت باري به پايان خواهد رسيد و جهان ديگري با تاريخ ديگري آغاز خواهد شد.
بولتمان در مقابل مي‏گويد قريب به دو هزار سال از انتظار چنين حادثه‏اي كه عهد جديد وعده داده، گذشته است و هنوز اتفاق نيفتاده است و ما مي‏توانيم با اطمينان خاطر بگوييم كه نويسندگان عهد جديد در مورد چنين باوري بر خطا بوده‏اند. ولي اگر اين پيام، پيامي براي ما هست، نبايد عنصر آخرت‏شناسي آن را حذف كنيم. راه حل بولتمان اين است كه ما بايد تفسير جديدي از آن ارائه دهيم. تفسير جديد او اين است كه بايد تاريخ و جهان را نه تاريخ و جهان همگاني، بلكه «تاريخ شخصي» و «جهان شخصي» بدانيم. جهاني كه به پايان خواهد رسيد زمان و مكان نيست، بلكه نقش‏ها و حوادثي است كه هر شخص با اشاره به آنها خودش را به طرز بدلي مي‏فهمد. پايان جهان در انجيل نه جهان همگاني، بلكه تصميمي است كه شخص با آن به فهمي از خود صرف نظر از جهان و گذشته‏اش نايل مي‏شود، و هستي خود را به عنوان تصميم گيرنده در مي‏يابد.40 هنوز جاي اين پرسش باقي است كه آيا اين تفسير بولتمان چيزي بيش از يك تردستي است كه با واژه‏هايي از قبيل تاريخ، جهان و آخرت‏شناسي صورت مي‏گيرد؟
بولتمان صرفا از طريق شباهت‏هاي بعيدي كه ميان جهان و سرگذشت همگاني و جهان و سرگذشت شخصي در كار است به چنين تفسير تصنعي روي آورده است. تفسير بولتمان در اين مورد نيز تنها تفسير ممكن نيست و تفسير ديگري مي‏توان كرد كه با عهد جديد همخوان است. به عنوان نمونه، مي‏توانيم بپذيريم كليساي اوليه در اعتقاد به قريب‏الوقوع بودن اين حادثه بر خطا بوده، ولي باز دست از عيني بودن آخرت‏شناسي عهد جديد بر نداريم و بر اين اعتقاد باشيم كه بالاخره روزي، هر چند در آينده‏اي بسيار دور، اين حادثه به وقوع خواهد پيوست، جهان‏بيني نوين هيچ سخني در رد اين برداشت، ندارد و شايد با آن سازگارتر نيز باشد. عهد جديد انسان را به اميد وجود داشتن چنين روزي فرا خوانده است و هر برداشتي از آخرت‏شناسي عهد جديد بايد به اين عنصر اميد و انتطار تكيه زده باشد، اما در آخرت‏شناسي بولتمان از اين عنصر خبري نيست.41

ارزيابي نهايي برنامه هرمنوتيكي بولتمان

بولتمان در برنامه هرمنوتيكي‏اش كه اسطوره‏زدايي است، مفهوم جهان‏بيني اسطوره‏اي را به عنوان ترفندي براي توضيح و حذف باورهاي نهفته در عهد جديد به كار مي‏گيرد. ما در توضيح عناصر اين جهان‏بيني از نظر بولتمان نشان داديم كه بر خلاف اعتقاد او، اسطوره‏زدايي نه تنها يگانه راه فهم و تفسير عهد جديد نيست، بلكه تفسيرهاي ديگري كه با اين عناصر مطرح شده‏اند با عهد جديد همخواني بيشتري دارند. روشي كه بولتمان در تفسير عهد جديد به كار مي‏گيرد روشي حذفي است. به عبارت ديگر، او در هر موردي كه با چنين باورهايي روبرو مي‏شود، به جاي اينكه آنها را تفسير كند حذف مي‏كند. پرسشي در مورد اين روش مطرح مي‏شود. آيا تعارض جهان‏بيني نوين با جهان‏بيني اسطوره‏اي، واقعا بولتمان را به سوي اسطوره‏زدايي سوق داده، يا عامل ديگري در كار بوده است؟ چنانكه قبلاً توضيح داديم ميان عناصر جهان‏بيني اسطوره‏اي و جهان‏بيني نوين تعارضي در كار نيست. دو عامل عمده موجب شده‏اند كه بولتمان به اسطوره‏زدايي روي بياورد. عامل اول، فلسفه طبيعي است كه وي بدان تعلق خاطر دارد.
براساس اين فلسفه طبيعي اموري مانند معجزه، آخرت و غيره قابل قبول نيستند. چنانكه پيش‏تر گفتيم اين فلسفه پيامد علوم نوين نيست و مي‏توان راه حلهاي فلسفي ديگري براي اين قبيل از امور ارائه داد كه با علوم و جهان‏بيني نوين همخوان باشند.
عامل دوم، اگزيستانسياليسم است. اين فلسفه نقش كليدي را در تفسير وجودي بولتمان از عهد جديد ايفا مي‏كند. برخورد راديكال بولتمان با باورهاي عهد جديد بر جهان‏بيني نوين بشر متكي نيست، بلكه بر پايه برداشتي خاص از آزادي و سرنوشت بشر و فهم او از خود و امكاناتش استوار شده است كه همه از اگزيستانسياليسم ناشي شده‏اند.
تفسير وجودي بولتمان شباهت بسياري با تأويل‏هاي عرفاني دارد، با اين تفاوت كه بولتمان بر خلاف عرفا باورهاي قطعي را كنار مي‏نهد و سپس به تفسير وجودي مي‏پردازد. اين گونه تفسير را تا آنجا مي‏توان پذيرفت كه با باورهاي قطعي در تعارض نباشد.42
راز زدايي از پيام متن هيچ‏گاه با حذف باورهاي قطعي صورت نمي‏گيرد، بلكه راز زدايي بايد به گونه‏اي باشد كه صدق اين باورها را تضمين كند و گستره آن تا جايي است كه با عناصر اصلي متن در تعارض نباشد.

اسلام و اسطوره‏زدايي

در پايان نكته‏اي را در مورد اسطوره‏زدايي‏و متون اسلامي مطرح مي‏كنم.
مسأله اسطوره‏زدايي هيچ‏گاه در عالم اسلام پيش نيامد. اين نكته از سرِ اتفاق نيست، بلكه دلايل و عوامل متفاوتي دارد. اولاً هيچ گاه باورهاي متون ديني اسلامي با جهان‏بيني نوين تعارض پيدا نكردند، بلكه بر عكس، هميشه اين عقيده در ميان مسلمانان رواج داشته كه باورهاي ديني با يافته‏هاي علمي همخوان هستند. ثانيا، از متون اصلي باورهايي راجع به وقوع آخرت و معجزات پيامبران، چنان استفاده مي‏شود كه هيچ جاي ترديد و چون و چرا را باقي نمي‏گذارد. از اين رو به مفسران مسلمان باورهايي از اين قبيل را به معناي حقيقي و لفظي آنها گرفتند و هيچگاه به اسطوره‏زدايي روي نياوردند. ثالثا، وجود فلسفه‏هايي مانند حكمت متعاليه در ميان مسلمانان، بر خلاف فلسفه طبيعي بولتمان، حتي‏الامكان اين باورها را به صورت حقيقي و لفظي نگه داشته است، و لذا اين باورها تبيين و توجيه فلسفي نيز داشته‏اند. اين فلسفه‏ها بهترين راه‏حل را در اين زمينه ارائه داده‏اند.
امروزه، در مجامع روشنفكري سخناني درباره اسطوره‏زدايي متون اسلامي به چشم مي‏خورد. اين بحث از بحث‏هايي است كه روشنفكران با ابهام و بدون توجه به خاستگاه اصلي آن و ويژگي‏هاي زمينه‏اي كه در آن مطرح شده است، به عمد و چه بسا به خاطر عوامل سياسي به متون اسلامي كشاندند. در حقيقت، زيربناي اين انديشه و سخن، «شمول‏گرايي» Universalism است كه بر طبق آن مي‏توان هر سخني را كه درباره متني مقدس از يك دين مطرح مي‏شود به متون مقدس اديان ديگر نيز سرايت داد. مهم‏ترين مشكلي كه بر سر راه چنين تفكري وجود دارد اين است كه هر متني ويژگي‏هاي خاص خود را دارد و نمي‏توان صرفا از روي اينكه بحثي درباره يك متن مطرح مي‏شود، آن را در مورد متن ديگري نيز مطرح كرد. از اين گذشته، خود اصل بحث «اسطوره‏زدايي» در مسيحيت و در تفسير عهد جديد با اشكالاتي مواجه است و نمي‏توان آن را حقيقتي قطعي و تنها راه و يا حتي بهترين راه ممكن در تفسير عهد جديد در نظر گرفت.

پاورقيها:

,.dibI )63
,oC .lbup snamdreE .B.mV :A.S.U( ,noitaterpretni lacitirc a 821 - 721 ,)6791
,snoitaterpretni fo tcilfnoc ehT ,rueociR .P ni
.dibI )04
.dibI )14
.dibI )42
.dibI )62
.dibI )8
.dibI )81
.dibI )82
.dibI )9
.dibI)01
:ygoloeht snnamtluB FloduR , streboR .C treboR )72
«gninaem elbuod fo melborp ehT»,rueociR .P )5
«gnizigolohtymed fo melborp ehT no» ,nnamtluB .R )12
093 - 983 .pp ,nnamtluB ot ecaferp ,rueociR .P )52
1) به عنوان نمونه، مرحوم طبرسي در مقدمه تفسير مجمع‏البيان گفته است: «و قد خاض‏العلماء قديما و حديثا في علم تفسيرالقرآن و اجتهدوا في ابراز مكنونه و اظهار مصونه والفّوا فيه كتبا... الاّ ان اصحابنا رضي‏الله عنهم لم يدوّنوا في ذلك غير مختصرات .... ولم يعنوا يبسط‏المعاني و كشف الاسرار الاّ ماجمعه الشيخ الاجل‏السعيد ابوجعفرمحمدبن الحسن الطوسي قدس الله روحه من كتاب‏التبيان.» (الطبرسي، الشيخ ابوعلي الفضل‏بن‏الحسن، مجمع‏البيان في تفسيرالقرآن، ج 1، ص 20، دارمكتبة‏الحياة للطباعة والنشر، بيروت)
131 - 921 .pp ,ygloloeht s'nnamtluB floduR )03
231 - 131 .pp ,.dibI )13
241 - 041 .pp ,.dibI )33
251 - 151 .pp ,.dibI )53
351 _ 251 .pp ,.dibI )73
441 - 341 .pp ,.dibI )43
551 - 451 .pp ,.dibI )24
683 .P ,.dibI )11
69 .pp, sgnitirw cisaB rehto dna ygolohtyM dna tnematset weN ni 79 -
831 - 331 .pp ,.dibI )23
87 - 26 pp ,)4791 ,sserp
99 - 89 .pp . dibI )32
cituenemreh lacigoloehT )6
desolC )02
dlrow cilbuP )83
etabed lacigoloeht a :htyM dna amgyreK ,nnamtluB floduR )92 9.p ,)1991 ,woR dna repraH :kroY weN( relluF .H .R .rt .ver
fo tcilfnoc ehT ni ,«nnamtluB ot ecaferP» ,rueociR .P )7 483 - 183.PP ,snoitaterpretni
gniyfitcejbO )22
metsys lacigolomsoC )41
nepO )91
ni «noitaicnatsid fo noitcnuF lacituenemreh ehT» ,rueociR .P )31 eht dna scituenemreH ,nospmohT .B nhoJ yb .snart .de - 131 pp ,)991 ,sserp ytisrevinu gdirbmaC( ,secneics namuh 441
rueociR luaP )2
scitnames lacixel )3
scitnames larutcurtS )4
weiv - dlrow cifitneics nredom )61
weiv - dlrow lacigolohtyM )51
weN ni« ggolohtyM dna tnematset weN» ,nnamtluB floduR )71 yb .nart ,sgnitirw cisaB rehto dna ygolohtyM dna tnematset 2 - 1 pp ,)4891 ,sserP ssertroF( ,nedgO .M trebuhcs
yrotsih cilbuP )93
ytisrevinU nretsewhtroN( ,eidE .M semaj yb .de

مقالات مشابه

تفسیر به رأی و هرمنوتیک فلسفی

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعزیزالله سالاری

آسیب‌شناسی کتاب «هرمنوتیک قرآنی طبرسی و مهارت تفسیر قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد, مهدی حبیب‌اللهی, سعید آخوندی یزدی

مفسران قرآن و فهم روشمندانه از متن

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهداوود معماری, فاطمه خامدا

مباني رويكرد ذهني‌گرا در تفسير

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمود رجبی, علی فتحی

نقش پیش فرض‌ها و پیش فهم‌ها در تفسیر قرآن کریم از منظر آیت الله جوادی آملی

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا حاجی اسماعیلی, پیمان کمالوند, سجاد رحیمی

تعدد معنا در قرآن‌پژوهي ابوزيد

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهمحمد بهرامی